می توانی، می توانی خوب باشی.
می توانی باز هم محبوب باشی،
خالی از رنگ و ریا باشی دوباره،
باصفا باشی، دوباره خوب باشی،
شاهد آرامش صبحی دل انگیز،
بعد از این شبهای پرآشوب باشی،
دل به دست عشق بسپاری همیشه،
محو در یک جذبه مطلوب باشی.
روز و شب در خلسه عشق و صداقت،
می توانی باز هم مجذوب باشی.
بی محبت، سرد، بی احساس تا کی؟
آه! تا کی مثل سنگ و چوب باشی؟
ها، نباید خو به تنهائی بگیری،
بعد از این عزلت نشین محسوب باشی،
عاقبت با دست سرد خشم و نفرت،
روی دار کینه ها مصلوب باشی.
دل به دست عشق بسپاری اگر تو،
می توانی، می توانی خوب باشی.
« محمد رحیمی »