با صدای داد و قال او،
مثل روزهای قبل،
خواب از سرم پرید؛
او ولی چه بی خیال،
نان خشک می خرید.
وای! ای خدا!
نان خشک این محل،
کی تمام می شود؟
تا بلندگو و نان خشک هست،
خواب ظهر من حرام می شود.
« الهه خوشبختی »