ستاره های کمرنگ کمروترند.
کم رو می زنند با چشمهای تو تا انتخابشان کنی.
همیشه حواس چیزی را که پرت می کنی،
به تو چشمک می زند.
پیش ماه از بس از این پرت و پلاها گفته ام،
رویش باز شده!
لباس بلند هر شب می پوشد،
موهایش را می ریزد روی کمرش،
کمی مانده به پشت بام ما دراز می کشد پیش فکرم
تا بغلش را پر از خوابهائی کنم که دیده ام؛
اما خیالت را راحت کنم از سراغ ستاره ها که گممان می کنند.
شبها،
تنها با یاد تو می خوابم.
« سعید صدر محمدی »