جنگل هنوز حرفی نزده است.
سپیده دم آرام،
می وزد از لا به لای درختها.
شب می رود که بخوابد.
چشمهای این ایوان می ماند،
بیداری من
و برگهائی که لحظه به لحظه سبز می شوند.
کاش می شد که بگویم:
« مرا عاشق خود کرده است
پرنده ای که نامش را به من نگفت. »!
« رضوان ابوترابی »