مردی که چهل سال تمام کوهنورد بود در مجلس ختم فرزندش های های می گریست. « رندی » از او پرسید: « پس تو در عرض این همه سال از کوه چه چیزی آموخته ای؟ ». مرد گفت: « معلوم است. استقامت را. » « رندی » گفت: « پس چرا این طور گریه می کنی؟ ». مرد پاسخ داد: « چون من کوه نیستم. آدمم. »
« محمدباقر رضائی »