بیرون هوا سرد است.
گوشه اتاق تکه ای شیرینی افتاده.
بین مگسها ضیافتی برپاست.
زن خیر خوشحال از خیراتش.
حالا بهار است
و تکه شیرینی همان گوشه؛
ولی از مگسها خبری نیست.
انگار لقمه چربتری پیدا کرده اند.
زن،
به یاد حرف دخترش می افتد:
« اینها،
مگسان گرد شیرینیند.
به آنها دل نبند. »
« شهرزاد نیرودل »