داری نگاه می کنی؛ آری، خود منم.
دارم به دستهای خودم تار می تنم.
مانند عنکبوت هراسان نشسته ام
پروانه وار تا که بیائی به دیدنم.
این جا همیشه خانه خاموشی من است.
حالا ببین چگونه تو را زار می زنم.
باور بکن که اشک به دادم رسیده است.
من مبتلای حادثه گریه کردنم.
داری مرا به جرم غزل دار می زنی.
خون کدام قافیه افتاده گردنم؟
گفتی که ترس داری و مانند شیشه ای.
گفتی که ترس دارم و مانند آهنم.
از من مترس؛ بی خطرم؛ مثل آینه،
از عکس چشمهای شما دل نمی کنم.
مردانه قول داده ام و عاشقت شدم.
من مرد قولهای عجیبم؛ ولی زنم.
حالا به بیت آخر این شعر می رسم.
داری نگاه می کنی؛ آری، خود منم.
« شبنم فرضی زاده »