ندانستم تو هم چون من پریشانی و بی تابی،
تو هم عاشق شدی و مثل من شبها نمی خوابی.
اگر چه نیستی؛ رد تو در چشمان من جاریست.
شهابی بودی و رفتی؛ نمی تابی و می تابی.
گلایه دارم از تو، از خودم، از عشق، از تقدیر،
گلایه از جهانی که پر است از عشق قلابی.
چگونه می شود از عاشقی دم زد؛ ولی هرگز،
ندانی عشق هم دارد علامتها و اسبابی؟
نگاهت کی به من فهماند من را دوست می داری؟
کجا حرفی زدی از عشق، ای نیلوفر آبی!؟
صد و شش روز؛ ای کاش این زمان برگردد آن جا که
بسازم من بر آن تصویر تو از چشم خود قابی!
صد و شش روز؟ نه، من یکصد و شش سال دیگر هم
همین هستم که می بینی: سراپا عشق و بی تابی.
تو خاتون غزلهای منی؛ اما خداحافظ،
ای آن که مثل شعرت ساده و زیبائی و نابی!
توئی آن شاه ماهی که مکانت قعر دریاهاست.
نفسهای تو می گیرد در این محصور مردابی.
هر آن چه داری از آن، هر آن که دوستش داری؛
من و یاد تو و عشق تو و این اشک سیلابی.
من و اندوه بی پایان، من و شبهای قیراندود،
تو و خوشبختی و شادی، تو و شبهای مهتابی.
خداحافظ عزیز من! زمینت سبز و آبادان!
خداحافظ گل من! آسمانت آبی آبی!
« علی محمد محمدی »