شبی از شبها،
تو مرا گفتی:
« شب باش. »
من که شب بودم و
شب هستم و
شب خواهم بود
شب شب گشتم،
به امیدی که تو،
فانوس نظرگاه شب من باشی.
« محمد زهری »