هر بار که می خواهم از تو بنویسم،
زخم از سر انگشتانم می چکد.
روی دفترم،
فرات به راه می افتد.
می اندیشم به تو
که زمین روی انگشت غیرتت،
چرخ می خورد.
آن قدر می چرخد
که می بینم آن سوتر،
سری بالای نیزه رفته است
تا من سرم را بالا بگیرم.
« دانیال رحمانیان »