بعد از تو حتی از در و دیوار می ترسم،
از بوی گل هم مثل رنج خار می ترسم.
از روز؛ از این دم کرده بسیار، در رنجم.
از شب؛ از این تاریکی سرشار، می ترسم.
آتش گرفتم، همچنان در خویش می سوزم.
از چشم تو؛ این شعله اسرار، می ترسم.
رفتی و من با خاطرات تو چه خواهم کرد؟
رفتی و من از عشق؛ این دشوار، می ترسم.
خوبان چه می خواهند از جانم، خدای من!؟
از هر چه خوبان بعد از این، انگار می ترسم.
بعد از تو سرگردانیم آغاز شد در باد.
وقتی تو با من نیستی، ای یار، می ترسم!
در شهر با آئینه ای در دست می گردم.
از دوستان در رنجم، از اغیار می ترسم.
دیگر چراغی نیست در دستم، به جان تو!
بی چشم تو از کوچه و بازار می ترسم.
« شعبان کرمدخت »