نه ابری، نه باران، نه چتر.
نه گل بودم امروز،
نه عطر
و یک یاس لبخند مهمان نکردم کسی را
و یک سکه در قلک صبح حتی نینداختم.
من امروز هی باختم،
باختم،
باختم.
نمانده است چیزی دگر،
برای نوشتن در این دفتر خاطرات؛
به جز درد و هیهات.
« حسن فرازمند »