دیریست پر از ملالم، ای دوست!
دور از تو گرفته حالم، ای دوست!
هر روز و شبم به هر طریقی،
اندوه شده وبالم، ای دوست!
کو حال گل و دل سرودن؟
کو شادی و قیل و قالم، ای دوست!؟
صبح است و هوای گشتن؛ اما
من مرغ شکسته بالم، ای دوست!
یک لحظه نبود، آه، بی تو
کز غصه و غم ننالم، ای دوست!
گم در دل این کویر حسرت،
در رهگذر زوالم، ای دوست!
ای یاسمن و بنفشه من!
ای باغ گل خیالم! ای دوست!
ای شور غزل سرودن من!
گلواژه بی مثالم! ای دوست!
ای مونس لحظه های تلخم!
ای یار نکوخصالم! ای دوست!
کی صبح وصال می رسد، آه
کز شوق به خود ببالم، ای دوست!؟
رفتی و در این هوای عسرت،
دور از تو گرفته حالم، ای دوست!
« محمد رحیمی »