صد تومان از کیف من برمی داری،
در جیب من می گذاری.
مرا از پائین شهر،
به بالای شهر می کشانی.
پشت چراغ قرمز معطل می کنی.
معطل می کنی
که پیرزن گدا سر برسد
و در دستش بگذاری.
هزار کیف داری.
هزار جیب داری.
دعاهای مرا گم کرده ای
یا دیگر چراغ قرمز نداری؟
« محمدرضا رستم پور »