دیدم که می رهم.
دیدم که پوست تنم از انبساط شعر ترک می خورد.
دیدم که حجم آتشینم،
آهسته آب شد
و ریخت، ریخت، ریخت
در ماه؛
ماه به گودی نشسته،
ماه منقلب تار.
در یکدگر گریسته بودیم.
در یکدگر تمام لحظه های بی اعتبار را
دیوانه وار زیسته بودیم.
« سارا مفیدی »