زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

گنجشک

 

یک شب مثل همیشه روی صندلی کنار پنجره اتاقش نشسته بود و داشت کتاب می خواند که ناگهان گنجشکی آمد و پشت پنجره نشست. او که از حیوانات می ترسید سعی کرد ترسش را کنار بگذارد و مقداری آب و غذا به گنجشک بدهد؛ چون احساس می کرد که خیلی گرسنه است. کمی آب داخل نعلبکی ریخت و مقداری نان خشک هم خرد کرد و داخل نعلبکی دیگر قرار داد و آنها را بیرون پنجره گذاشت. گنجشک ترسید و فرار کرد. با خودش فکر کرد شاید دوباره برگردد. پس برگشت و روی صندلیش نشست و دوباره شروع به خواندن کرد. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که گنجشک دوباره برگشت. نوکش را داخل نعلبکیها کرد و همه آب و نان خشکها را خورد. سپس با چشمهای مهربانش به او نگاه کرد و رفت. هر شب همین وضع تکرار می شد؛ اما یک شب هر چقدر منتظر نشست، خبری از گنجشک نشد. مثل همیشه نعلبکیهای پر شده از آب و نان خشک را بیرون پنجره گذاشت و به ماه خیره شد و از خدا خواست که گنجشک دوباره بیاید. صبح که شد، با صدای جیک جیک بلندی از خواب پرید. رفت پشت پنجره. آن طرف شیشه، گنجشک را دید که با دو تخم کوچک و قشنگ در خانه ای که با شاخ و برگ درختها ساخته نشسته و به او نگاه می کند. شاید از شب تا صبح آن را ساخته بود.

« مهشید فنودی »