زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

در صبحی غافلگیر

 

از خوابی عمیق،

حوالی آتش،

در شبی که اولین برف سال بارید،

بارید،

بارید

و با خودش هر چه صداست

پائین آورد،

از پرده برداشتن از خیابانی سفید،

در صبحی غافلگیر،

تنها سکوت تو مانده

که دهانم را گرفته،

شهر را گرفته

و هنوز پشت پنجره خیره مانده است.

 

حالا اگر بخواهم

یک مشت برف کنار بگذارم

برای بهار بعد،

برای تابستان،

کجا امنتر از یقه بی خبر پیراهنت؟

 

برای خنده هایت،

برای فریادهایت،

شعر دیگری خواهم نوشت.

« علی اسداللهی » 

دست سرد

 

چه زود برف فرو بارید

و مه،

درخت سبز جوان را از نگاه پنهان کرد!

 

چه زود فصل فرو بارید

و جای خش خش انبوه برگ را

به برف داد!

 

دریغ

که آن چه برگی رنگین بود

بدل به یادی غمگین شد!

 

چه دست سردی دارد این فصل!

« ضیاء موحد » 

حرمان

 

زندگی من شرح گسسته ای است.

از برفهائی که قرار بود بر سر من ببارد

و سکوت مرا دو برابر کند

چه گله ای باید داشت،

وقتی نیم قلب تو با تو نیست

و هر آن امکان انفجارش،

در خیابان،

در خواب،

در ایستگاه اتوبوس

و هر جا که کسی عبور می کند و زنده است؟

 

آرام آرام یاد می گیری

که از خانه های ویران

و از کسانی که یک چهارم زندگی کرده اند و مرده اند

در هنگام خواب یاد کنی؛

اما هیچ چیز به جای اولش بازنمی گردد.

خورشید در سطح پوست هم اغواگر است

و مهتاب فراموشی می آورد

و سنگهای تیشه خورده؛ اما هنوز صاف نشده،

تنهائی و حرمان می آورد.

چگونه باید صدایش کنم که صدای مرا بشنود

و مرا بشناسد؟

ما چهار ساعت اختلاف ساعت داریم

در دو پایتخت.

چهار ساعت دیگر به تنهائی من اضافه می شود.

می دانم سخنانی که صیقل بخورند

زود می میرند.

برای تنهائی باید فکری کرد.

چه فکری؟

تنهائی را نمی توان با کسی تقسیم کرد؛

حتی با کسی که دوستش داری.

 

در اطرافم هر چه سرکش بود مرده است؛

پرنده ای که به دنبال دانه بود،

دختری که تلفن دوستش را گم کرده بود.

 

امروز در آزمایشگاه،

جواب آزمایش مرا غلط دادند.

شاید،

جواب آزمایش کس دیگری را به من داده اند.

چه تفاوت دارد؟

من که نشانی قبرستان،

نشانی بیمارستان را به یاد دارم.

کاسه ای را آب می کنم.

در عمق محدود کاسه آب،

چهره ام را نگاه می کنم.

مرگ زودتر از چهره من به کاسه آب آمده است.

مرگ بدون دعوت من،

به کاسه آب آمده است.

امروز هم گذشت.

فردا باز به آزمایشگاه می روم.

« احمدرضا احمدی » 

هویج هم بزرگ می شود!

 

در زمستان،

هویج هم بزرگ می شود

با زخمهایش.

« تی جو ناکامورا » 

تنهائی

 

مه سپید.

زودتر سرد می شود

چای در تنهائی.

« تی جو ناکامورا »