زندگی مرگ است؛ آری.
زندگی مرگ کبوتر،
در میان شاخ و برگ بید بی برگ است.
زندگی ننگ است.
زندگی شاید،
فریب ماه بی رنگ است.
« محمدامین چاروسائی »
دلم امشب هوای گریه دارد.
نیستانی نوای گریه دارد.
دل بی طاقتم چون ابر تیره،
دل تنگی برای گریه دارد.
« غلامرضا پیرانی »
از با منی و نه با منی می ترسم.
لبخند چرا نمی زنی؟ می ترسم.
همراهی سنگ و آینه ممکن نیست.
از اینکه تو مرا بشکنی می ترسم.
« شبنم فرضی زاده »
نه چراغ چشم گرگی پیر.
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه.
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش،
زیر بارانی که ساعتهاست می بارد،
در شب دیوانه غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد.
در شب دیوانه غمگین،
مانده دشت بیکران در زیر باران.
آه! ساعتهاست
همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر.
نه صدای پای اسب رهزنی تنها.
نه صفیر باد ولگردی.
نه چراغ چشم گرگی پیر.
« مهدی اخوان ثالث »