با سنگ شکستیم سر فردا را.
با شیشه بریدیم رگ دنیا را.
لب تر بکنیم، آسمان می ترکد.
انگار که دست کم گرفتی ما را.
« ایمان مرصعی »
چراغهای خاموش لنگرگاه،
پلهای معلق ویران،
تکه چوبهای قدیمی در آب شناور.
دریا!
خاطره پیاده رویهای بعد از ظهرمان را
پس بده.
« مرضیه عابدینی »
آسمان ابری شد.
نم باران بارید.
بوی کاگل تا کجاها که نرفت!
بوی یاس از سر پرچین بگذشت.
چلچله بوسه به گل داد و پرید.
گل نیلوفر دید، خندید.
کوچه هم حال غریبی دارد؛
نم باران،
بوی یاس و
سر پرچین،
بوسه چلچله و نیلوفر.
به گمانم که قیامت شده بود.
« عباس عابد »
باید از چشم تو گفت
یا نه،
باید این راز مگو،
در دل خویش نهفت؟
از کجا باید رفت؟
به کجا باید رفت؟
باید از چشم تو پرسید:
« کی، کجا باید مثل گل خندید؟ ».
« حسین فاتحی »
به یادت زنده می مانم.
پر از شادی و امیدم.
کجائی؟ بی تو در این باد،
کمر خم می کند بیدم.
تمام حجم دلتنگی،
در این پائیز با من بود.
برایم از تو حسی خوب،
چه شورانگیز با من بود!
« معصومه سلیمانی »