نزدیک نیا.
می ترسم
مبتلایت شوم.
« شهرزاد نیرودل »
آن قدر گرم کارهایت هستی
که حس نمی کنی
تن تبزده ام را.
به کاغذ که نگاه می کنم،
حس شاعریم،
زبانه می کشد.
دارم می سوزم.
باید سهمیه بندی کنم
سوختم را.
سر زمین گیج می رود.
آسمان دور سرش می چرخد.
دیشب،
شهابسنگی به زمین اصابت کرد.
هر بار
که بیرون می روم
برای کارهای اداری،
موقع برگشت،
اشتباه می گیرندم
با
سطل کاغذهای بازیافتی.