این که دست توست
شمشیر نیست.
ستاره ای است
که از آسمان چیده ای.
برقش،
برق شمشیر نیست.
چشمک ستاره هاست.
« لاله جهانگرد »
تو نرفته ای آب بیاوری.
رفته ای به آب بگوئی
برود
و در انتظار شما نماند.
چشمه ای دیگر،
در آسمان به نام شماست.
« لاله جهانگرد »
ماه نردبان را گرفت
و از دیوار برجها بالا رفت.
در غبار آسمان،
لای سیمهای برق،
تکه تکه شد
تا به چشم من و
پنجره کوچکم رسید.
سالها پیش،
کودکی می خواست
از بام خانه شان،
پیش ماه برود.
نردبان او را
که لای کتاب قصه قدیمیم،
جا گذاشته بود
به ماه دادم.
« ارغوان باقرنیا »
امروز هم دیدمش
پشت پنجره.
شاخه اش را
دراز کرده به سوی کلاس.
فکر کنم گوش می کرد
و مطمئنم که می فهمید.
کلاس سرد شد؛
ولی من پنجره را باز گذاشتم
برای او
که دوست دارد یاد بگیرد و
حساب یا عربی،
فرقی برایش ندارد.
« مهکامه ملاحزاده »