می خندند،
گریه می کنند،
بغض می کنند،
در خود فرو می روند
تماشاچیان،
با هر حرکت مرد بازیگر
و در انتها،
این دستها هستند
که به صدا درمی آیند
برای،
درخشانترین ستاره آسمان شهر.
« شهرزاد نیرودل »
ما کوزه ایم
هر یک
که عاقبت،
شکسته خواهیم شد
با پرتاب سنگی،
از جانب فرشته مرگ.
خدا کند
گل وجودمان،
آن قدر پاک باشد
که خداوند،
بسازد از آن،
کوزه ای نو
تا
محکوم نباشیم
به شکسته بودن،
تا ابد!
« شهرزاد نیرودل »
قطره قطره،
جمع گردد.
درست است؛
اما
قبول کن
که زیر قلکت سوراخ است.
تو،
ادای صرفه جوها را درمی آوری.
« شهرزاد نیرودل »
هر شعری که می گوئیم،
پوستی می اندازیم و
نوتر می شویم؛
آن قدر
که بازمی گردیم
به هنگامه تولد خویش.
تولد شاعریت مبارک،
شاعر!
« شهرزاد نیرودل »