زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

ای عشق!

 

ای عشق! همه بهانه از توست.

من خامشم؛ این ترانه از توست.

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه شبانه از توست.

من انده خویش را ندانم.

این گریه بی بهانه از توست.

ای آتش جان پاکبازان!

در خرمن من زبانه از توست.

افسون شده تو را زبان نیست

ور هست، همه فسانه از توست.

کشتی مرا چه بیم دریا؟

طوفان ز تو و کرانه از توست.

می را چه اثر به پیش چشمت؛

کاین مستی شادمانه از توست؟

پیش تو چه توسنی کند عقل؟

رام است؛ که تازیانه از توست.

من می گذرم خموش و گمنام.

آوازه جاودانه از توست.

چون سایه مرا ز خاک برگیر؛

کاین جا سر و آستانه از توست.

« هوشنگ ابتهاج » 

حسرت

 

خنده را در قاب باید دید

و پشت تبسم هر عکس،

خنجری باید خورد.

آه! این جا چه ساده می شود

سر بر شانه آب گذاشت

و در حسرت یک آرزو رفت!

« محمدکاظم علیپور » 

خداحافظ!

 

ندانستم تو هم چون من پریشانی و بی تابی،

تو هم عاشق شدی و مثل من شبها نمی خوابی.

اگر چه نیستی؛ رد تو در چشمان من جاریست.

شهابی بودی و رفتی؛ نمی تابی و می تابی.

گلایه دارم از تو، از خودم، از عشق، از تقدیر،

گلایه از جهانی که پر است از عشق قلابی.

چگونه می شود از عاشقی دم زد؛ ولی هرگز،

ندانی عشق هم دارد علامتها و اسبابی؟

نگاهت کی به من فهماند من را دوست می داری؟

کجا حرفی زدی از عشق، ای نیلوفر آبی!؟

صد و شش روز؛ ای کاش این زمان برگردد آن جا که

بسازم من بر آن تصویر تو از چشم خود قابی!

صد و شش روز؟ نه، من یکصد و شش سال دیگر هم

همین هستم که می بینی: سراپا عشق و بی تابی.

تو خاتون غزلهای منی؛ اما خداحافظ،

ای آن که مثل شعرت ساده و زیبائی و نابی!

توئی آن شاه ماهی که مکانت قعر دریاهاست.

نفسهای تو می گیرد در این محصور مردابی.

هر آن چه داری از آن، هر آن که دوستش داری؛

من و یاد تو و عشق تو و این اشک سیلابی.

من و اندوه بی پایان، من و شبهای قیراندود،

تو و خوشبختی و شادی، تو و شبهای مهتابی.

خداحافظ عزیز من! زمینت سبز و آبادان!

خداحافظ گل من! آسمانت آبی آبی!

« علی محمد محمدی » 

کاشکی!

 

کاشکی مثل شعری از « سعدی » ساده بودی و ساده می ماندی!

حیف! تو مثل « بیدل »ی؛ یعنی رمز و راز تو را نمی دانم.

مثل پیراهنی پر از دکمه راه را بر نگاه من بستی.

تا حریصانه آمدم سویت، شک فرو ریخت توی دستانم.

سالها شاعر نگاهت را مثل یک پیچ کهنه پیچاندی.

من به تو عشق هدیه دادم؛ تو کردی از عاشقی پشیمانم.

رفتی و پیش خود گمان کردی بی تو از درد و رنج می میرم.

رفتی و بی تو زنده ام؛ یعنی بعد از این نیز زنده می مانم.

« منیژه درتومیان » 

دلهره

 

از من بگیر دلهره ام را.

سبزی بپاش منظره ام را.

امشب اسیر دست زمینم.

بالی ببخش شاپره ام را.

افسوس ترمه پوش خیالت،

نقشی نداد خاطره ام را!

پرواز بی شمار کلاغان،

آشفت خواب پنجره ام را.

سیمان دستهای تو کم کم،

از من گرفت منظره ام را.

سردی نشست زیر نگاهت،

تاریک کرد خاطره ام را.

یک شب بیا ببار قناری!

قحطی گرفت حنجره ام را.

 

« مریم (س) » دوباره گرچه نیاید؛

دیدم « مسیح (ع) » ناصره ام را.

با « میکل آنژ » سبز نگاهت،

آبی بساز پیکره ام را.

وقتی که شور چشم تو دف زد،

یک کم برقص دایره ام را.

« حسن اربابی »