آسمان ابری شد.
نم باران بارید.
بوی کاگل تا کجاها که نرفت!
بوی یاس از سر پرچین بگذشت.
چلچله بوسه به گل داد و پرید.
گل نیلوفر دید، خندید.
کوچه هم حال غریبی دارد؛
نم باران،
بوی یاس و
سر پرچین،
بوسه چلچله و نیلوفر.
به گمانم که قیامت شده بود.
« عباس عابد »
باید از چشم تو گفت
یا نه،
باید این راز مگو،
در دل خویش نهفت؟
از کجا باید رفت؟
به کجا باید رفت؟
باید از چشم تو پرسید:
« کی، کجا باید مثل گل خندید؟ ».
« حسین فاتحی »
به یادت زنده می مانم.
پر از شادی و امیدم.
کجائی؟ بی تو در این باد،
کمر خم می کند بیدم.
تمام حجم دلتنگی،
در این پائیز با من بود.
برایم از تو حسی خوب،
چه شورانگیز با من بود!
« معصومه سلیمانی »
با شور عشق این زندگی زیبا و شیرین بود.
من سالها بی عشق بودم؛ درد من این بود.
رنج مدامی داشتم در کوره راه عمر.
بر دوش دل بار غمی چون کوه سنگین بود.
در آسیاب بی درنگ زندگی یک عمر،
این دل؛ دل تنها، همیشه سنگ زیرین بود.
مرغ دل تنهای من گر چه غزلخوان بود؛
اما غزلهایش همیشه تلخ و غمگین بود.
روی لبان خشک من جای گل لبخند،
گاهی سکوت سرد، گاهی ناله نفرین بود.
خو کرده بودم گوشه تاریک تنهائی.
قلبم کدر از کینه توزیهای دیرین بود.
آکنده بودم از غم دلواپسی، تشویش.
بر آدم و عالم دلم پیوسته بدبین بود.
« محمد رحیمی »
هر چند که شعله می کشی بر دیوار،
با باد شبی تمام خواهد شد کار.
تقدیر تو ای شمع اگر خاموشی است،
چه فرق که روی کیک یا سنگ مزار!؟
« احسان افشاری »