با صدای داد و قال او،
مثل روزهای قبل،
خواب از سرم پرید؛
او ولی چه بی خیال،
نان خشک می خرید.
وای! ای خدا!
نان خشک این محل،
کی تمام می شود؟
تا بلندگو و نان خشک هست،
خواب ظهر من حرام می شود.
« الهه خوشبختی »
دیشب به جای مامان،
بابا خودش غذا پخت.
با حوصله سر گاز،
کوکو برای ما پخت.
کوکوی ما همیشه،
هم گرد، هم تپل بود.
چیزی که پخت بابا،
خیلی عجیب و شل بود.
از دستپخت بابا،
هی لقمه لقمه خوردیم.
ما دور سفره آن شب،
از زور خنده مردیم.
« مریم هاشم پور »
مردی امروز کار هر کس نیست.
این نوا در سه تار هر کس نیست.
یک دل پاره پاره می خواهد.
عاشقی کار و بار هر کس نیست.
دیگر این پنبه را ز گوش درآر.
دل من گوشوار هر کس نیست.
ضرب و آهنگ گریه من در،
هق هق و زار زار هر کس نیست.
گوش کن ساز من چه می گوید:
« این نوا در سه تار هر کس نیست. »
« علی حیدری »
روی کنده احساس،
می نویسم برگی از حسرت،
تکه ای از خاطره،
روزنه ای از نور
و می سپارم به باد
تا باد موسیقی حرفهای مرا
پژواک کند به دل دریا
و دریا خیز بردارد از تلاطم موجها
و به گوش دانه دانه صدفها برساند
دلنوشته هایم را.
« احسان مرادی »
عقل درمانده.
احساس،
چونان خراشیده شیشه ای
و تن،
وامانده از این بار سنگین
که بر گرده داریم.
« محمدرضا خادم »