کودک پرسید:
« غرور چیست؟ ».
مادر گفت:
« فواره را نگاه کن.
به اوج که می رسد،
نمی داند
در آغاز یک سقوط بی انتهاست. »
« مریم حمید شریفلو »
حرفی بزن.
من نمی رنجم،
نمی رنجم، اگر تلخ باشد.
حرفی بزن
به من؛
که پیر می شوم
در حسرت شنیدن حرفی
که هیچ گاه،
هیچ گاه،
بر زبان نیاوردی.
« زهرا خانی »
دست خودش نبود؛
ولی
دیگر آن حوصله سابق را نداشت؛
نه برای حرف زدن،
نه برای راه رفتن
و نه حتی
فراری دادن پشه ای
که صبحها،
با اشتها،
نیشش را در پوستش فرو می کرد.
پیرمرد حتی
حوصله بی حوصلگی را هم نداشت.
« مهتاب قبادی »
امروز دلم هوای تغییر گرفت،
از بودن تو دوباره تأثیر گرفت.
محتاج شدم به دیدنت روزی که ...،
روزی که دلت هوای تأخیر گرفت.
« افسانه علیرضائی »