می دانم موهایت را در آسیاب سپید نکرده ای
و راههای بسیاری رفته ای؛
اما
بگذار به جای خودم زندگی کنم.
« میلاد تهرانی »
وقتی سرفه ام می گیرد،
همه با لیوانی آب به سراغم می آیند؛
اما وقتی دلم می گیرد،
... .
« میلاد تهرانی »
پرنده ها آب که می خورند،
سرشان را بالا می گیرند.
گوسفندها سرشان پائین است.
من به تفاوت این دو خیلی فکر کردم.
شکل آب خوردن مهم نبود.
سیراب که شدی،
یا باید سر خم کنی یا شکر.
« کروب رضائی »
بیدار که شدم،
دستهایم شاخه،
انگشتهایم جوانه.
بلند که شدم،
پیچکها دور پایم.
راه که افتادم،
پرنده از شانه ام پرید.
اول شک کردم؛
اما تبر را که دست تو دیدم،
باورم شد درخت شده ام.
« مجید کوهکن »