نگاهی بی کلک دارم؛ چه دارم؟
به تو قصد کمک دارم؛ چه دارم؟
نمک خوردی، نمکدان را شکستی.
دو دست بی نمک دارم؛ چه دارم؟
« حسن احرامی »
نگاهت بر دلم آوار تا کی؟
غم یار و غم دلدار تا کی؟
تمام شاعران گفتند از تو.
عزیزم! این همه تکرار تا کی؟
« حسن احرامی »
سگی آزاد و سنگی بسته دارم.
تنی مجروح و روحی خسته دارم.
خبر دادم؛ به امدادم نیامد.
درونم دوزخی پیوسته دارم.
« حسن احرامی »
خسوف ماه من پایان ندارد.
خدایا! آه من پایان ندارد.
امیدم تا همیشه پشت ابر است.
غم جانکاه من پایان ندارد.
« حسن احرامی »
به وقت رفتنش دستی تکان داد،
مسیری آسمانی را نشان داد.
زمینی بودم؛ اما از سر لطف،
به دستم تکه ای از آسمان داد.
« حسن احرامی »