کاری نکن دعای زمین بی اثر شود،
دنیا از این که هست عطشناکتر شود،
یک گوش ابرها در و یک گوش ...؛ نه، نخواه
باران در آسمان خدا در به در شود.
دیگر گمان نمی کنم از این بهار هم،
حتی برای خنده لب غنچه تر شود.
دستی به آسمان نشود از زمین بلند،
پس منتظر نباش که شق القمر شود.
باران به شعر قدرت پرواز می دهد.
کاری بکن برای تو هم بال و پر شود.
من آه در مقابل آئینه می کشم.
می ترسم این برای خودم دردسر شود.
« مهدی صحرائی »
کمر باریک و روشنفکر و ریز است.
برایم مثل معشوقم عزیز است.
خیالش خوابها را رنگ کرده،
قلم موئی که هر شب روی میز است.
« بابک حسین زاده برجوئی »
اتوبوس ته دره رفت.
آمبولانسها در گردنه ها زوزیدند.
زندگی اورژانسی شد.
به ملاقاتم نیامدی
و هیچ وقت تصور نکردی که شاید،
من آن تصادفی ای بودم
که فقط انگشتهای دستم،
برای نوشتن پیامک « دوستت دارم. »،
برای آخرین بار رقصیدند.
« داوود ملکزاده »
امروز ابرها چه بی قرار می گذرند!
مطمئن باش
کمی آن طرفتر،
طرح چشمانی خیس نقش خواهد بست.
« فرشاد نیکبخت ارزنده »