باید دانست
قدر این دوست صمیمی و وفادار؛
دیوار را.
گر چه خبر دارد
از اسرار درون ما؛
اما
دم برنمی آورد ذره ای،
حتی،
وقتی که کارگران،
وارد می آورند ضرباتشان را
بی رحمانه،
بر پیکر بی جانش.
« شهرزاد نیرودل »
برگ اگر،
احساس تعلق دارد به مادرش؛
درخت،
دلیلش،
شیره درخت است
که در رگهای برگ جاریست.
مادر!
محرومم نکن
از شیره جانت،
اگر دوستم داری.
« شهرزاد نیرودل »
دفتر؛
درختی ورقه ورقه شده،
در دستان ما.
هر برگی
که جدا می شود از آن،
ناله درخت است که بلند می شود:
« لطفا برگهای مرا نکنید. »
« شهرزاد نیرودل »