آیا هیچ چیز،
تو را آرام می کند،
باد وحشی!؟
آن را برای من،
هدیه بیاور
هر چه که باشد.
« حنانه بذرافکن »
همان وقتی
که آسمان ابری شد،
باید می فهمیدم
رفتنی شده ای.
چه خیال خنگی!
چتر آوردم
که خیس نشوی.
« الهه صابر »
تو گل آفریدی،
من گلدان ساختم.
تو رنگ آبی و صورتی را آفریدی.
تو صورتی را به گل دادی،
من آبی را به گلدان.
گلدان را می گذارم روی میز.
گلدان آبی با رزهای صورتی شکفته،
کار ماست.
« لاله جهانگرد »
کتاب من توئی.
تاب من توئی
که هی مرا
بالا و پائین ... .
تب و تاب من توئی
که هی مرا
گرم و سرد ... .
کتاب من
که ورق ورق به نام خدا.
خدا که خودش کتابی دارد
عجیبتر از همه کتابها.
« لاله جهانگرد »