با تو تاب می خورم یواشکی،
لای ابرهای بادبادکی.
باد دور ما ستاره ریخته،
ماه را شکسته مثل قلکی.
می دود، ستاره جمع می کند
یک فرشته با لباس پولکی.
ما چقدر مثل عکسهایمان،
کوچکیم و ساده و عروسکی!
چرخ می خوریم و دور می شویم
از کنار ابرها یکی یکی.
در دلم کسی هوار می کشد:
« زنده باد! زنده باد کودکی! ».
« سعیده اصلاحی »
چرا از من نمی پرسی
که عشق چه شد؟
چرا نشانی دستهای خدا را
نمی پرسی؟
چرا سکوت؟
چرا پشت به ملکوت؟
« سعید منتظر قائم »
زمین را زمانه کتک می زند.
زمین باز داد کمک می زند
و دستان بی رحم اهل زمین،
بر این زخم کهنه نمک می زند.
جذام توحش، وبای جنون،
کنار زمین چنبرک می زند
و شیطان کنار چراگاه تن،
شب و روز هی نیلبک می زند.
ببین بی تو شیطان چه بی دغدغه،
بر این صورتکها بزک می زند!
هزاران تأسف که ما غافلیم
که آئینه ما را محک می زند!
بگو ناجی سبز این شوره زار،
درخت ستم کی شتک می زند
و کی می رسد برج قسط زمین!؟
زمین بی تو کم کم کپک می زند.
« زهرا ابراهیمی خبیر »
این سطر
یا سطرهای بعد،
نقطه ای می آید
که پایان تمام حرفهاست.
در قاب غمگین پنجره،
موهای خسته و
پیراهن سیاه دخترکی که دور می شود.
دور می شود.
دور می شود در قاب غمگین پنجره.
نقطه ای سیاه دور می شود.
نقطه ای
که پایان تمام حرفهاست.
« گروس عبدالملکیان »
فردا روز چشمهای توست
که عشق و ایمان،
به هم می پیوندند.
تو از افقهای دور طلوع می کنی
و چشمهای شهر روشن می شود.
« ناهید خامسی »