-
ماه من باش!
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 08:09
ماهی تو؛ اما بر حذر از آه من باش. امشب دلم را برکه کردم؛ ماه من باش. پشت و پناه بی کسیهای دلم شو. سنگ صبور این غم جانکاه من باش. آگاه از حال خرابم باش و یک شب، ها، شاهد شبگریه گهگاه من باش. پلک مرا وا کن به بوی روشن عشق. فکر دلم؛ این « یوسف (ع) » در چاه من، باش. مگذار تنها باشم و از پا بیفتم. دستم بگیر و بعد از این...
-
قاصدک
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 08:08
تا توئی شیرینترین « شیرین » درون یادها، بی ستونتر هستم از مجموع این « فرهاد »ها. گر چه آخر تیشه روزی می شکافد فرق من؛ نام من می ماند و فریاد من در یادها؛ کز جهان بسیار « شیرین »ها گذشتند و هنوز بی ستونها استوارند از همین فریادها. صید اگر چالاک باشد چون غزال چشم تو، غیر ناکامی نباشد صید ما صیادها. روی عهدم با تو هستم...
-
شعر می خوانند!
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 08:08
گهگاه در من شاعرانی شعر می خوانند، با لحن یکدست و روانی شعر می خوانند. از راز شیرین غزل سرریز، هی سرریز. پیرند و با لحن جوانی شعر می خوانند. آتش همان چیزیست از لبهایشان جاریست. در هیئت آتشفشانی شعر می خوانند. این شاعران آئینه را از خویش می دانند. با شور می آیند و آنی شعر می خوانند. از چشمشان هی شعر می ریزد خدا، هی...
-
خورشید چشم تو
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 07:20
خورشید چشم تو، چنان بر من می تابد که اگر هزار زمستان هم در تنم باشد، آب می شوم. « سعید شباهتی »
-
دلیل
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 07:19
از عشق گفتن، دلیل نمی خواهد. من از تو می گویم و همه معنی عشق را به اشاره می فهمند. « رضا ستاری »
-
دلتنگیها
دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 14:49
عروسکم با من غریبگی می کند. دست خودم بود، بزرگ نمی شدم. « زهرا ذبیحی »
-
هیولا
یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 18:05
از هیولای درون قصه ها، از دیوها، غول درون شیشه ها، ترسی ندارم. از هر چه آدمخوار و خون آشام، از شیطان و آل و سایه ها، ترسی ندارم. من پر از وحشت از دیو درون خویش؛ هیولائی که در من خانه دارد و از غولی که در من می خرامد ترس دارم و می دانم که بیش از خود قویتر، دشمنی هرگز ندارم. « ناصر مهرزاد »
-
سیاهکاریها
شنبه 9 اردیبهشت 1391 07:36
سپید می سرائیم و کاغذ سیاه می کنیم. خانه کلاغ آباد که بخت زمین را سپید می خواهد! « قنبر یوسفی »
-
هنوز
شنبه 9 اردیبهشت 1391 07:34
آن قدر کاغذ سیاه کردم که شب بیمه شد؛ اما هنوز شعر سپیدی نسرودم. « قنبر یوسفی »
-
زمستان
جمعه 8 اردیبهشت 1391 21:52
آوازت، تنها هلهله آدم برفیهاست که سرما را با غرور رقصیده اند. ببین وقتی خداوند، بر زمین و زمان عشق می پاشد، زمستان هم فصل خوبی است برای عاشقی و چه دلپذیر می شود خورشید، به هنگامی که نگاههای آرزومندان، تنها بهار را بفهمند! « بهار فصل کمی نیست. » « اصغر رضائی گماری »
-
وقتی آمدی، بیدارم کن!
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:11
پیرزن کنار پنجره نشسته بود. نگاهش را به گلدانی که کنارش بود و گلهایش پژمرده شده بودند دوخت. یادش آمد آن را آخرین باری که فرزندش به دیدنش آمده بود، آورد. نگاهش را از گلدان برچید و به کودکی که دست در دست مادرش از عرض خیابان می گذشت چشم دوخت. به یاد سالهای جوانیش افتاد و فرزندش که نگاه بی قرار مادر را از یاد برده بود. به...
-
ستایش از آن توست که با من می آئی!
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:10
در قلبم، سه راه پیداست. در انتهای یک راه تو ایستاده ای. در انتهای راه دوم، آه، در انتهای راه دوم هم تو ایستاده ای! و راه سوم. راه سومی در کار نیست. تنها جاده ای هست که قرار است با رفتن، درستش کنیم. تو در ابتدای جاده در انتظار منی. « لاله جهانگرد »
-
یافتن
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:09
تو، گریختی و من، کلمه ای برای یافتنت، نیافتم. « علی غنمی جابر »
-
جهان من
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:08
هر جای دنیا که باشی، دورت خواهم گشت. جهانگردی خواهم شد که تنها تو را دیده. « سیده مریم حسینی »
-
نشانه تو
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:07
ما، راهمان را در جنگل گم کرده بودیم. هیچ کجا خانه ما نبود. ما زیر تگرگ مدفون می شدیم، اگر تو پرندگان را نمی فرستادی. پرندگان، نشانه تو بودند. راهشان، به سمت نور بود از جنگل تاریک. « لاله جهانگرد »
-
مهربانیت
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:05
خشم تو ناگهانی و مهربانی تو مداوم است. خشمت تگرگ و مهربانیت، جویباری بهاری است. « لاله جهانگرد »
-
تعلیق
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:04
ماشینهای سریع. سیب سرخ، روی آسفالت. درخت، نگران. « کتایون خوشرقم »
-
خانه تو
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:03
آسمان، از آن توست و زمین، خانه من و تگرگهائی که از آسمان بر زمین می بارند نقلهای توست که به من تعارف می کنی به شیوه ای کاملا غیرمعمول که شیوه توست. « لاله جهانگرد »
-
هیچ
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:02
خستگی را سرفه کن که گم شده آوازها در گلویت و خشکیده نام من بر لبانت و بی انتهای بی کسیم من که هیچ از تو ندارم جز آرزویت. « مهتاب رجبی کیا »
-
توپهای یخی
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:01
آهای تگرگها! شما توپهای یخی بچه فرشته ها هستید که وقت بازی، از دستهایشان می افتد؟ « لاله جهانگرد »
-
نام تو
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 10:00
تگرگها، از نامهای تو بودند که یخ می بستند و در باد، بر سر من فرو می ریختند. یکی از نامهای تو، در کف دستم آب می شد. آن را می نوشیدم. خنک بود. ای خدای بزرگ! « لاله جهانگرد »
-
ما
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 09:59
کندی عقربه ها. بی تمامی ثانیه ها. میان ما، پنهانی اشکها، انتظار چشمها. بشکن ساعتها را. پاک کن عقربه های فاصله را از دایره روزها. « مهتاب رجبی کیا »
-
یک اتفاق روشن
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 09:58
شب زمستانی، پارک ساکت و سرد بود. نیمه های شب، نور کمرنگی از پشت شاخه ها، به دل حوض نشست. حوض تنها، به آسمان خیره شد؛ اما نمی دانست پشت کدام ابر، آن اتفاق روشن افتاده است. نور بیشتر شد. حوض فواره کشید. بلند شد. دستش را به شاخه ها رساند، به ابرها، به ماه. « حسین تولائی »
-
مهمانی کوچک
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 09:57
پرنده ها خواستند قدم بزنند، ماشین پیچید توی کوچه، بوق زد و پرنده ها پریدند. خواستند روی دیوار بنشینند، گربه خیز برداشت و باز پرنده ها پریدند. از ته کوچه، از دل خانه ای قدیمی، بالکن برای پرنده ها دست تکان داد و آنها را دعوت کرد به مشتی دانه، کنار گلدانهای شمعدانی. « حسین تولائی »
-
زوزه
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 09:55
باد می وزد. گرگ می دود. سیاه شب! من در عجب. کدام زوزه واقعی است؟ « مریم حمید شریفلو »
-
کنکوری
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1391 09:54
دنیاست و وسعتش، به بزرگی دل انسان. آن وقت ما، در چهار گزینه ناقابل، محصوریم. « ریحانه شریفی »
-
هنرمندان روانپریش
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 15:39
رابطه هنر با بیماری روانی یک رابطه دوطرفه است؛ اما این طور هم نیست که در زندگی هنرمندان همیشه باید به دنبال یک بیماری روانی بگردیم. برخی از نقاشیهائی که بیماران روانی؛ مخصوصا افراد مبتلاء به اسکیروفرنی، می کشند به قدری جالب هستند که حتی نقاشان سورئالیست کاردرست هم برای الهام گرفتن از آنها استفاده می کنند. حتی بعضی از...
-
اصطلاح « ستون پنجم » از کجا آمده است؟
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 15:24
حتما تاکنون اصطلاح « ستون پنجم » به گوشتان خورده است. « ستون پنجم » به معنی جاسوس یا نیروی نفوذی درون تشکیلات دشمن است که برای یک دولت یا ارتش دیگر خبرچینی می کند و گاهی تشکیلات آنها را بر هم می زند؛ اما وارد شدن این اصطلاح به ادبیات سیاسی داستان جالبی دارد. در جنگ داخلی اسپانیا در دهه 1930 میلادی، عده ای از نظامیان و...
-
چرا بدن ما به اندازه نخستیان مو ندارد؟
دوشنبه 4 اردیبهشت 1391 15:20
گروهی معتقدند وقتی اجداد ما موفق شدند روی دو پا راه بروند، دیگر برای حفاظت از پوست پشت خود در مقابل آفتاب به مو نیاز نداشتند. عده ای نیز می گویند که زندگی اجتماعی انسانها باعث شد انگلها و حشرات بیماریزا افزایش یابند. بهترین روش دفع آنها از دست دادن موها بود. پس این موجودات مقصر بی مو شدن ما هستند. منبع: دو هفته نامه «...
-
بذر آرزوهایت را بکار!
پنجشنبه 31 فروردین 1391 11:29
زنی در خواب دید به فروشگاه محبوبش رفته و خدا پشت دخل ایستاده است. با خوشحالی گفت: « خدایا! شمائید؟ ». خدا پاسخ داد: « بله. من هستم. چه کمکی از دستم برمی آید؟ ». زن پرسید: « چه می فروشید؟ ». خدا پاسخ داد: « همه چیز. شما چه می خواهید؟ ». زن گفت: « آه! خدایا! لطفا کلی سلامتی، شادی، اقبال، عشق، موفقیت و ثروت به من...