-
پربرف
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:26
یلی گیسوسپیدم در دوبیتی. گدائی موسپیدم در دوبیتی. زمستان! تا ابد پربرف باشی؛ که کردی روسپیدم در دوبیتی! « بابک حسین زاده برجوئی »
-
ژل
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:24
کمی به راست. کمی به چپ. مانده ام این موها، چرا برای عاشق شدن، شانه نمی شوند! « فرهاد دنیاپور »
-
چشمهایت
دوشنبه 15 اسفند 1390 08:06
ماه، هر شب، یک رمه ستاره را در چشمهایت، به شب چره می آورد. « قنبر یوسفی »
-
نیلبک
دوشنبه 15 اسفند 1390 08:05
تا آوازت را در نیلبک می افروزی، گرگها، قصد گله ات نمی کنند. « قنبر یوسفی »
-
شب
دوشنبه 15 اسفند 1390 08:04
شب، تکه زغالیست در نگاه بره هایت، چشمچین شورچشمیها. « قنبر یوسفی »
-
دلتنگیهایت را هی می کنی!
دوشنبه 15 اسفند 1390 08:02
در نی می دمی و دلتنگیت را رمه، رمه، رمه، هی می کنی. « قنبر یوسفی »
-
چوپانیها
دوشنبه 15 اسفند 1390 08:00
آن جا که شعرم، قافیه می بازد، لبت می نوازد و چشمت می خواند غربت کوهستان را. « قنبر یوسفی »
-
خانه ما پیر است!
شنبه 13 اسفند 1390 11:36
خانه ما پیر است. روی دیوار حیاط، آجرها لق شده، می افتند مثل دندانهای پوسیده. « عمران صلاحی »
-
مگس
شنبه 13 اسفند 1390 11:35
نمی گذاشت مگس باز کنیم پنجره را، به آسمان و به ابر و به گل نگاه کنیم. نمی گذاشت مگس، به کوه و برف و درختان و پل نگاه کنیم. خلاصه، تور کشیدیم روی پنجره ها. به خاطر مگسی، آسمان مشبک شد. « عمران صلاحی »
-
سوسکها
شنبه 13 اسفند 1390 11:34
سوسکها آواز می خوانند شبها کنج تنهائی. سوسکها هر لحظه، می میرند با کابوس دمپائی. « عمران صلاحی »
-
طوفان
شنبه 13 اسفند 1390 11:33
کاغذی روی هوا، می دود با طوفان. روی کاغذ، خط من. می وزد باد بلا. کلمات، در هوا پخش و پلا. شهر، می پرد روی هوا بام و درش. خاک عالم به سرش. « عمران صلاحی »
-
شیر دلیر
شنبه 13 اسفند 1390 11:32
آورده اند که شیری، در روزگار پیری، چندان حقیر شد که الاغی دلیر شد. « عمران صلاحی »
-
رد پا
شنبه 13 اسفند 1390 11:31
حرفها دارد از رفتن، رد پاهای جامانده روی برف. « علی باجلان »
-
از تنهائی
شنبه 13 اسفند 1390 11:29
در بی داستانی، کف کردم از تنهائی. حالا کلاغ قصه ها، نوک می زند به من. « ریحانه شریفی »
-
خاکستری
شنبه 13 اسفند 1390 11:28
تهران، ماسکهای خاکستری، بادبادکهای عزادار. « کتایون خوشرقم »
-
بهای سنگین
شنبه 13 اسفند 1390 11:27
مثل یک اورکت خزدار بود قصه با هم بودنمان. از ترس خراب شدنش، کمتر سراغش می رفتیم. « مریم حسینی »
-
نه مثل همه!
شنبه 13 اسفند 1390 11:26
من مثل همه نیستم. من دلم پرواز نمی خواهد، خنده های توخالی نمی خواهد. من، آسمانی آبی از نرسیدن نمی سازم. من ناباوریهایم را نمی خواهم. « زینب ریاحی »
-
جواب هر چه نمی دانم!
شنبه 13 اسفند 1390 11:24
از چشمهای آینه شاید زلالتر؛ از روشنای ماه ولی بی زوالتر. خورشیدواره ای به تماشای صبح زود. حالی بدون وصف، بسی بی مثالتر! یک اتفاق واقعی افتاده در دلم؛ چیزی شبیه معجزه؛ اما محالتر، شاید شبیه عشق که با غصه ها مرا هم کرده آشناتر و هم بی خیالتر. آری، جواب هر چه ندانسته ام توئی. باور نمی کنی؟ شده ام بی سؤالتر. « الهه صابر »
-
مردی که در زندان پرنده شد!
شنبه 13 اسفند 1390 11:22
تو بودی؛ مردی که در زندان پرنده شد و آسمان را می فهمید؛ پرنده ای که به دنیا آمد و بسیار جوان بود که رفت، پرنده یازدهم در باد، پرنده یازدهم در باران، پرنده یازدهم که تولدش به زمستان من افتاده است. تولدش مبارک! « لاله جهانگرد »
-
مترسک
شنبه 13 اسفند 1390 11:18
روزی که صاحب باغ او را به این جا آورده بود، گفته بود که باید پرنده ها را بترساند؛ اما طولی نکشید که متوجه شد نمی تواند قلب کاهیش را راضی به ترساندن پرنده ها کند. حالا که صاحب باغ او را داخل انباری انداخته بود، گوشه ای نشسته و به پنجره خیره شده بود و با خودش می گفت: « آیا مترسک جدید یادش می ماند که نشانی جدید مرا به...
-
گنجشک
شنبه 13 اسفند 1390 11:16
یک شب مثل همیشه روی صندلی کنار پنجره اتاقش نشسته بود و داشت کتاب می خواند که ناگهان گنجشکی آمد و پشت پنجره نشست. او که از حیوانات می ترسید سعی کرد ترسش را کنار بگذارد و مقداری آب و غذا به گنجشک بدهد؛ چون احساس می کرد که خیلی گرسنه است. کمی آب داخل نعلبکی ریخت و مقداری نان خشک هم خرد کرد و داخل نعلبکی دیگر قرار داد و...
-
رقص آرام
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:56
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید، در حالی که به بازی چرخ چرخ مشغولند و یا به صدای باران گوش فرا داده اید، آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟ تا به حال به دنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟ کمی...
-
گل محمدی
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:54
گل هنوز، ناز می کرد به بلبل. طفلکی بلبل هم، نه دگر حوصله ای داشت و نه مستی و نه شوری و سر آوازی. هر دو از هم دلخور. هر دو از هم دلگیر و نه سوزی و نه سازی. عشق می رفت به درگیری لفظی، به تشنج بکشد رابطه آنها را که من از راه رسیدم و به آنها گفتم: « صلواتی بفرستید و این غائله را ختم کنید. » « حسن فرازمند »
-
درخت مهر
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:54
مرا به یاد سبز بودن می اندازی، به یاد شادی و عشق. پرتوئی از آرامش، تو همچون باور یک انسانی که در خلوت، عشق را در عمق وجودت می رویانی و همچون درختی از مهر، سایه می اندازی بر گیاهان ظریف و هوائی پاک را از برگهای باسخاوتت، می پراکنی و دنیائی از شور و صفا، در ریشه هایت جا دارند و ساکن دشتی پر از شقایق احساس، بی توقع، بی...
-
فاصله
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:52
دیگر فاصله ات را نمی ترسم؛ که ماه از دور، زیباتر و دل از دور، نزدیکتر. از بخت خوب تو، چه خوشبخت است شعر من؛ ستاره پوش شب بی ستاره ها! یاد تو قطب را استوا می کند. چه رسد به من که زیرپیراهنم؛ تو را پوشیده ام. حالا هر کجا که می خواهی، برو. من تقدیرم را بر دایره تو نوشته ام. « مهری رحمانی »
-
هنوز
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:51
هنوز به تو که می رسم، باید نگاهم را بدزدم. سرسری سلام کنم و آرام از کنارت بگذرم. اینها، قوانین اول و دوم و سوم عشق است و من « نیوتن »ی هستم که هیچ کس نخواهد فهمید پای کدام درخت سیبش افتاده است. « وفا موسوی »
-
زمستان قدیم
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:50
زمستان تا گلو می رفت در برف. زمین بی های و هو می رفت در برف. چه دورانی! چو می رفتم دبستان، دو تا پایم فرو می رفت در برف. « بابک حسین زاده برجوئی »
-
کو زمستان؟
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:49
نه بورانی، نه برفی؛ کو زمستان؟ نه سرمای شگرفی؛ کو زمستان؟ لحافی، قصه ای، مادر بزرگی؟ نه قلیانی، نه حرفی؛ کو زمستان؟ « بابک حسین زاده برجوئی »
-
ایستگاه ابدی
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:48
سوار بر قطار زمان، ایستگاه به ایستگاه پیش می رویم. چیزی به ایستگاه بعدی؛ نه، ببخشید، ابدی نمانده تا پیاده شویم. « غلامرضا پیرانی »
-
سکوت تو
سهشنبه 9 اسفند 1390 10:47
گوشهایم دلم را می لرزاند. سکوت تو شنیدنیست، چون سکوت باد که می وزد. « معصومه بشردوست »