-
نسیم
پنجشنبه 31 فروردین 1391 11:28
وقتی نسیم هست، نیازی به بال نیست. بی بال و پر هنوز پریدن محال نیست. وقتی نسیم هست، مپرس از « کجا » و « کی ». در کار عشق جای جواب و سؤال نیست. دیروز حال پر زدنم بود و بال نه. امروز بال پر زدنی هست و حال نیست. اینک بخند تا گلت از غنچه بشکفد. فردا برای آنکه بخندی، مجال نیست. ابراز عشق آن هم با این نگاه سرد؟ چشمی که عاشق...
-
کبوتر
پنجشنبه 31 فروردین 1391 11:27
کم کم به این نتیجه رسیدم کبوترم، از اینکه پشت بام بمانم فراترم. در خلوت خیال خودم بال می زنم. هر بار فکر می کنم این بار می پرم. گاهی در آینه به خودم خیره می شوم. احساس می کنم که توئی در برابرم. انگار از آن شبی که لب چشمه دیدمت، سنجاقک خیال نشسته است بر سرم. من داغ عشق دارم و آن را به یادگار، با خود به هر کجا که دلم...
-
وقتی عاشقم!
پنجشنبه 31 فروردین 1391 11:26
وقتی عاشقم، بهار، از سر انگشتانم جوانه می زند و رد پای تو را روی گونه هایم دنبال می کنم. « دانیال رحمانیان »
-
همراز
پنجشنبه 31 فروردین 1391 11:25
من برای عاشقی همراز می خواهم که نیست، یک دل دیوانه ناساز می خواهم که نیست. من برای گفتن از پیچ و خم زلف نگار، طبع سیال غزلپرداز می خواهم که نیست. تا بگویم خال هندو چیست یا معشوق کیست، شور و شوق « خواجه شیراز » می خواهم که نیست. من برای گفتن از طرز نگاه ناز یار، یک زبان تازه و طناز می خواهم که نیست. عاشقم، دیوانه ام،...
-
عابر
پنجشنبه 31 فروردین 1391 11:23
قلب بی تابی دوباره عابر شبهای توست. موج سرگردان چشمی عاشق دریای توست. پشت رؤیائیترین افکار معصومانه اش، انعکاسی از غروب خسته غمهای توست. لحظه لحظه می شکافم قلب این آئینه را. آن چه می بینم خطوط مبهم سیمای توست. عکس خفته با من از فردا نمی گوید سخن. چشمهای منتظر دلواپس فردای توست. مثل هر شب می روم تا مرز تاریک جنون. کاش...
-
فصل زیبائی گل
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:23
فصل دلتنگیها، اولش اسفند است، آخرش سرسبزی اردیبهشت؛ فصل خوبی که در آن، قاصدک شعری گفت، شاپرک قصه نوشت، فصل زیبائی گل، فصل بی تابی خار، فصل شفافیت سنگ درون برکه، فصل تصمیم قناری که در اوج غرور، به کمی ارزن، یک کاسه آب و به یک پنجره از کل جهان، راضی شد و سرانجام، پذیرفت خدا، عده ای را نیز این گونه سرشت. « دکتر شهریار...
-
تولد
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:22
تا صبح، بر درختهای اتاقم برف بارید. پشت میز صبحانه، به آدمی که ساخته بودم نانی که تو رویش مربا مالیده بودی می دادم. من امروز ده ساله می شوم و تو، شمعهائی که قول داده بودی نیاورده ای. انگشتهایم را روشن می کنم. ناخنهایم، چکه چکه می شود. نگاه تو می وزد. تولدم مبارک می شود. « سید مهدی جلیلی »
-
گل سرخ
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:21
غمم را می دهد تسکین گل سرخ. دلم را می کند تزئین گل سرخ. به یاد روی تو می بویم امشب، گل مریم، گل نسرین، گل سرخ. « محمدرضا مهدیزاده »
-
بهارا!
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:20
بهارا! زودتر تا جان بیاید، بنفشه تا لب ایوان بیاید. دلم از خشکسالیها ترک خورد. بگو باران، بگو باران بیاید. « محمدرضا مهدیزاده »
-
آئینه بودن
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:18
رسید و لحظه ها را روح و جان داد، تن خشک درختان را تکان داد. رسید و ذره ذره مثل باران، به من آئینه بودن را نشان داد. « علیرضا حکمتی »
-
طعم باران
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:17
رسید و مثل باران شد معطر و حتی خاک گلدان شد معطر. دوباره طعم باران و دوبیتی. تمام لحظه هامان شد معطر. « علیرضا حکمتی »
-
بوی باران
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:16
دوباره بوی باران، خیس در خیس و گیسوی درختان، خیس در خیس. رسید و بی خبر، بی چتر آمد؛ خیابان در خیابان، خیس در خیس. « علیرضا حکمتی »
-
چک برگشتی
سهشنبه 29 فروردین 1391 08:15
مرد طلبکار به همراه مأمور پلیس رو به روی در خانه بدهکارش که دو ماهی می شد که از دستش فراری بود ایستاده بود. به محض اینکه مأمور پلیس دستبندش را درآورد تا به مرد بدهکار دستبند بزند، جوان بدهکار پیرزنی را که به طرف خانه می آمد نشانشان داد و با اضطراب گفت: « خواهش می کنم نگذارید مادرم بفهمد که دارید بازداشتم می کنید. »...
-
بهار
دوشنبه 29 اسفند 1390 19:31
از بهار چه بنویسم، وقتی چشمانت، چار فصل، شکوفه دارد؟ « دانیال رحمانیان »
-
ابرهای شگفت
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:57
غبار گردش ارابه زمان پیداست. نگاه کن؛ اثر پای رفتگان پیداست. مرور حلقه خورشید حیرتی دارد؛ که رقص زیستن ذره ها در آن پیداست. میان چشم شما ذاکران حضرت عشق، نشانه های جهانهای بی کران پیداست. زمین تشنه باران! بشارتی دارم. چه ابرهای شگفتی در آسمان پیداست! چه ابرهای شگفتی به تاخت می آیند که حس آب شدن در نگاهشان پیداست! «...
-
طرز نگاهت
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:56
در صحبت تو درنگ ایام خوش است. طرز نگهت به شکل پیغام خوش است. روزی که به رنگ چشم تو می آید، بر پله صبح نشستن شام خوش است. « پیروز علیپور »
-
حسن تو
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:55
با دیدن تو دو دیده ام روشن شد وندر دل تیره ام جهان گلشن شد. از حسن تو بود که غم ز دل بیرون رفت. شوقی شد و گرم کار تابیدن شد. « پیروز علیپور »
-
غزل آئینه
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:54
حیف است، اگر مکدر از کینه تو باشم. آئینه وار بگذار آئینه تو باشم. تو گوهری و این جا گوهر نمی شناسند. بگذار من، فقط من گنجینه تو باشم. سیمرغ و قله قاف افسانه ای قدیمی است. مثل کبوتر ای کاش بر چینه تو باشم! من راز سر به مهرم، رازی بزرگ و بی تاب. بگذار تا قیامت، در سینه تو باشم. ایام هفته من تکرار روزمرگی است. تا کی در...
-
سبزه
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:53
آواره میان بارش بارانم. من خط علف به راحتی می خوانم. همسایه دل گیاه و سبزه گردید. من آیه پاک سبزه را می دانم. « پیروز علیپور »
-
ظهور
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:52
دستهایت بوی باران می دهد و عشق تمام وجودت را فراگرفته است. هم اکنون به درخت نشسته، در زمستان می نگری. نگاه کن؛ گویا کسی صدایت می زند. نترس؛ برخیز؛ برف باریده است. ببین توئی که عاشق آمدنش بودی؛ برف را می گویم و باران را که همه نشانه های زندگی و ظهورند! « سیده فاطمه بیگم حسینیه »
-
رد پای شقایق
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:52
سحر بود و در شرق آئینه بودم. دلم را در آئینه ها می سرودم. خودم را به دست دلم می سپردم. دلم را ز دست خودم می ربودم. سحر بود و چون آسمان بال خود را به پهنای آئینه ها می گشودم. تمام نمازم غزل بود و آتش؛ قیامم، قنوتم، رکوعم، سجودم. نیستان ناله، نیستان آتش، رها بود در بندبند وجودم. در آئینه ها رد پای شقایق و در رو به رو من...
-
صبح
پنجشنبه 18 اسفند 1390 07:51
ساده مثل صبح، روشنای خانه ام شدی. مثل گل برآمدی. روح آشیانه ام شدی. رفتی و دل مرا با خودت به شهر عشق برده ای. دم زنم به یاد تو. روشنم به نام تو. ای همه امید من! ای همه نوید من! تو برای من، در سرای من، طلوع کن. « هما سعادت »
-
عشق یا هوس؟
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:34
مردی هوسباز زیباروئی را دید. زیبائی دختر باعث شد که مرد به شدت عاشق و خواهان او شود. وقتی دختر اظهار علاقه او را دید و شنید، خندید و به او گفت: « اکنون خواهرم که خیلی زیباتر از من است از راه می رسد. » مرد وقتی سخنان دختر را شنید، وسوسه شد و به راه نگریست؛ اما کسی را ندید. مرد که پی به منظور دختر برده بود از اشتباه...
-
طرح چشمان
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:33
طرح چشمان تو در آینه مسحورت کرد. باز زیبائیت از فهم خودت دورت کرد. آفرین دگران در تو حقیقت را کشت. حرف مردم کر و پندار خودت کورت کرد. ساکت و ساده و پابند تواضع بودی. « دوستت دارم. » من بود که مغرورت کرد. نمک شعر نمکگیر نکردت؛ اما بیش از اندازه دلچسب شدن شورت کرد. این جنایت همه بر گردن دیوان من است؛ که چرا هر غزلش این...
-
ای مرغک!
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:33
ای مرغک خرد! ز آشیانه، پرواز کن و پریدن آموز. تا کی حرکات کودکانه؟ در باغ و چمن چمیدن آموز. رام تو نمی شود زمانه. رام از چه شدی؟ رمیدن آموز. مندیش که دام هست یا نه. بر مردم چشم دیدن آموز. شو روز به فکر آب و دانه. هنگام شب آرمیدن آموز. « پروین اعتصامی »
-
هفت بند
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:32
نوائی در شبم هر شب بلند است که در هر پرده اش هفتاد پند است. بزن همسایه جان، پرشور و جانسوز! دلم در هفت بندت بندبند است. « بابک حسین زاده برجوئی »
-
بهارم!
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:30
سحر خورشید را از گوش وا کن. به نرمی تکمه از تنپوش وا کن. زمستان است و سرما استخوان سوز. بهارم! یک بغل آغوش وا کن. « بابک حسین زاده برجوئی »
-
نسخه
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:29
من عادت کرده ام دنیا را سیاه ببینم. پای این نسخه را هیچ چشم پزشکی، امضاء نکرده است. « فرهاد دنیاپور »
-
ساچمه
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:28
خودم را به ... . نه، شاید هم نمی دانم؛ اما این گوش، خیلی وقت است که صدای هیچ گنجشکی را نمی شنود. « فرهاد دنیاپور »
-
یک گلوله برای زمستان کافی است!
دوشنبه 15 اسفند 1390 09:27
حالا دیگر، فقط یک گلوله برایش باقی مانده بود و نمی دانست آن را برای چه کسی پرتاب کند. نرم نرمک، صدای پای بهار می آمد و گلوله برف در دستش، داشت آب می شد. « روح الله مهدیپور »